قسمت چهارم فیک دختر در برابر اکسو
به قلم لی دائه مین
…………………………………………………………………………………………….
وارد دفتر شدیم دوتا صندلی روبه روی میز مدیر بود نشستیم روی اونا. با هم فاصله داشتن مدیر رفت بیرون (دوستام هم بیرون بودن)
بعد چند دقیقه ای اومد تو
مدیر:خب انگار کای تو مقصر بودی
کای: مدیر این…
مدیر حرفشو قطع کردوگفت:حرف نباشه تو کار اشتباهی کردی(در حین حرف زدن نشست)باید به والدین دو تا تون هم زنگ بزنم
کای روی صندلی ولو بود
مدیر: برای تنبیه شما دوتا یه نمره از انضباط هر دو تا تون کسر خواهد شد به دفتر نمرات نگاه کرد و از روی عینکش یه نگاهی به کای کرد بعد روی میز کوبیدوگفت:درست بشین پسره ی لات(باعرض معذرت)ببین جلوی معلم هم چطوری نشسته
خب معلومه کار تو بوده از وضع نمراتتم معلومه که درست هم چنان خوب نیست تا حالا هم سه نمره از انضباطت کم شده
خجالت نمی کشی باید با والدینت صحبت کنم
کای یکمی خودشو جمع و جور کرد
بعد به من نگاه کردو گفت:هااااااان تو چی میگی
قیافه ی مظلومارو در اوردم :انگار دیوونس بچه
مدیر :خب حالا میتونید برید
بلند شدیم به کای نگاه کردم وااای پشت گردنش قرمز شده
اول اون رفت بعد من رفتم دوستای کای یه طرف در دوستای من هم یه طرف در بودند داشتند گوش می کردند .وقتی درو باز کرد هم به هوا نگاه کردند کای قیافش خیلی خنده دار بود واااای
یعنی دلم خنک شد کای با دوستاش گم شدن رفتن(با عرض معذرت)
چوی سو:چی شد اجی به تو توحین کرد یا به کای تنبیهتون کرد یا نه
- گزینه 3 هیچ کدام
کیونگ کیان:خب درست جواب بده دیگه
-اول اینکه حصابی سرش داد کشید
مین کی:سرم یا سرش
- سرش …بعد ..میدونی نمراتش پایینه بعد تا حالا سه نمره از انضباطش کم شده
چوی سو:خب به تو چی گفت
- هیچی …هیچی نگفت
کیونگ کیان:5 امتیاز بابا
- حالا دیگه ….بریم من گشنمه
همه :بریییییییمممم
رفتیم بوفه من یدونه شیر کاکائو خریدم با یه کیک خریدم :خب یدونه هم برا کای بخرم اونم ناهار نخرده برگشتمو واسه اونم خریدم
کیونگ کیان:خب چرا دوتا
- برا یکیه…. بریم
راه افتادیم من کیکمو خوردم
- بچه هااا من تشنمه بریم ابدار خونه
چوی سو :منم تشنه ام
- باشه بریم
مین کی:منم با کیونگ کیان بریم دستشویی خب
چوی سو:باشه
رفتیم ابدار خونه توی ابدار خونه چانیول کای دی او سهون بودند
کای داشت لبشو میشست دوستاشم بهش کمک می کردند بلند شدو به من نگاه کرد (نگاه نفرت) کیکو شیر کاکائو رو جلوش گرفتم ولی اون توجه هی نکرد برگشتمو گفتم :تو هم مثل من نتونستی غذا بخوری بیا اینا رو بخور ولی اعتنایی نکردو رفت ا
اونارو به چانیول دادم گفتم بده بهش بخوره
چانیول خواست چیزی بگه زوود از اونجا زدم بیرون چوی سو هم پشت سر من
چوی سو:واسا ببینم…دائه مین….واسا دستمو گرفت و ادامه داد:تو مگه دست پولت موندی که اونم خرج اون پسره میکنی
- ولم کن بابا …اهههههه دستمو از توی دستش کشیدمو رفتم تو کلاس زنگ بلافاصله خورد
بعد از چند دقیقه ای همه ی بچه هاا اومدن کلاس
کای تو کلاس نبود بعد از چند دقیقه ای با چانیول وارد کلاس شدن اونم با چسب زخم رو لبش اومد جولوم وایستاد وکیکو شیر کاکائو رو بهم برگردوند
کای:مهربونیت واسه خودت
منم اونارو برداشتمو جلو چشش تو سطل اشغال انداختم
بعد هم اومدم نشستم سر جام چوی سو: خاک به سرت
- ولم کن بابا اههههه
استادمون اومد کلاس وسایلشو گذاشت رو میز وبعد از حضوروغیاب گفت
لی دائه مین و کای مدیر گفتن که شما باید یه کنفراس در مورد فیزیک طراحی و ارائه بدین که تموم مطالبش جدید باشه و تا هفته ی بعد حاضر باشه …همه ی استاد هااا ی فیزیک حضور خواهند داشت
هیچی نگفتیم
استاد :شنییییییدیییید
با هم: بلههههههه
وایییییی نه چه نوع خاکی به سرم بریزم اخه اون زنگو دیگه به درس گوش نکردم فقط تو فکر نوع خاکش بودم
زنگگگگگگگگگگگگگگگگگگگگگگگگگگگگگگگگ
جلدی وسایلمو جمع کردمو رفتم پیش مدیر
- مدیر ببخشین اخه ما چی کار کنیم یعنی چی
مدیر :من با پدرتون حرف زدم پدرتون گفتن که بهتره اینکارو بکنند وباهم قرار بزارنو باهم درس بخونند
-هر کاری میگین می کنم ولی این کارو نمی تونم
+نه پدرتون گفتن …و اینکه از امروز شروع کنین
-وااای که من چقده بد بختم….یه لحظه صبر کنید پدرم گفتن می تونن با هم قرار بزارن…این دیگه یه فاجعس
…ممنون
یعنی چی واقعا …من نمی خوااااامممم
رفتم وایستادم دم در مدرسه منتظر کای ..بعد از چند دقیقه اقا تشریفشونو اوردن …
-خب کای مدیر گفتن از امروز شروع کنیم…راستی دو کیونگ سو شمارتو بده
دو کیونگ سو:چییی …
-خب من شمارتو ندارم….راستی کای تو هم بده
کای و دی او:باشه شماره هامونو بهم دادیم
کای :کی شروع کنیم
-بهت زنگ میزنم
کای :خب باشه
به اقای پارک زنگ زدم که بیاد بعد از چند دقیقه ای اومد سوار شدم بعد از چند دقیقه ای رسیدم خونه پیاده شدم
رفتم تو خونه وااای که چقدر خسته ام کیفمو روی میزی که توی حیاط بود پرت کردم
انگار بابا خونه اس اگه بهش چیزی بگم میدونم که دادو حوار بهم تحویل میده
رفتم تو
-سلام بابایی
بابا:سلام … خوبی…انگار خیلی خسته ای
-اره باباییی
+عه راستی اومدم بگم که من میرم امریکا برا چند ماه وتو این چند ماه دختر خالت کیم مین کی می یاد پیشت….اونم انتقالیشو به دبیرستان شما گرفته و امروز می رسه
-واااااایییی عالی شد
+خب پس من میرم …مراقب خودت باااش
چرا در مورد کای چیزی نگفت …عجیبه
-خدافظ بابایی
وااااییی عالی شد
بابا رفت منم رفتم بابا لباسامو در اوردمو خوابیدم
ساعت 19 با صدای زنگگگ گوشیم بیدار شدم
کای بود
-الو….بگو
+نمی خوااایی کنفرانس بدی
-واااییی نه چرا چرا…توی کتابخونه ------- قرارمون شد
زود بلند شدمو لباسامو پوشیدمو کلاه اسپرتمو سرم گذاشتم کتابامو جزوه ودفترامو برداشتم و از خونه زدم بیرون
در حین راه رفتن به دی او زنگ زدم
-الو..کیونگ سو بیا کتابخونه
+واسه چییییی
-تو بیا دیگه…زوووود
قطع کردمو دووویدم
اخیییششش رسیدم .کای دست به جیب وایستاده بود و به خیابون نگاه می کرد.رفتم جلو و سلام دادم
-سلام
کای :سلام…دختر تو احیانا جتی چیزی هستی
-بی مزه …بریم
خواستیم بریم تو که دی او نفس زنان خودشو بهمون رسوند
-اوه تو که از من بد تری
کای:این اینجا چی کار میکنه
-من گفتم بیاد
کای:به خاطر چی
-که کنمکمون کنه…مگه نمیدونی کیونگ سو تو فیزیک فوق العادس
کایک:اوا درسته
رفتیم تو طبق معمول خالی بود و این برا ما خوب بود
نشستیم تموم وسایلامونو ریختیم روی میز درست سه ساعت کار کردیم وتو این سه ساعت یک پنجم کارو انجام دادیم
مسئول کتابخونه:وقت کتابخونه تمومه
باهم:چشششششم
رفتیم بیرون
-خب ممنون
کای:خب من دیگه میرم
رفت جلوی یه ماشین شیک دو دره وواااای که به فنا رفتم چه ماشینی داره این
سوارش شدو رفت دهنم وا مونده بود
-عجب ماشینی داره این کیونگ سو هم دستاشو گذاشت تو جیبشو راه افتاد
کیونگ سو:می خوای بیای یا نه
- اومدم اومدم
خودمو بهش رسوندم
-مرسی که کمکمون کردی فکر کنم از این به بعد ازت فرار نکنم
+چی …فرار…تو …ممکن نیست…تو که اون طوری کای و پهن زمین کردی فرار از تو بعیده
-خب حالا…بابام برا چند ماه رفته
امریکه
+خب چه خوب
رسیدیم جلو خونمون دیدم یه نفر با چمدون جلو خونمونه از کیونگ سو خدافظی کردم رفتم جلو یدونه از پشتش زدم
برگشت
وااااااایییییی کیم مین کیه
پریدم تو بغلش منو دور خودش چرخوند
زوود بردمش توووو چمدونشو گذاشتم تو اتاق مهمون بعد نشوندمش روی کاناپه تو اتاقم
-خب چه خبر
+عه فکر کنم اول سلام میدن
-اره فکر کنم…سلا
+علیک
-خب نگفتی چه خبر
+هیچی
بلند شدو در حین این که لباس هاشو در می اورد می گفت:خب بگو ببینم تو مدرسه پسر خوشگل هست ایا
-اره بابا تا دلت بخواد
+لابد تو هم باهاشون هر روز در دعوایی نه
-خب اره دیگه….نه الان بهتر شده
نشستو صورتشو اورد جلو وگفت:نکنه با یکشون هم دوستی
-اره با یه کیوتش
+خب چه شکلیه
-بسی خوشگل
تا صبح از این حرفا می زدیم
-خب ساعت شیشه پاشو بریم مدرسه…راستی تو یونیفرم مدرسه رو داری
+اره بابا بابات برام فرستاده
-وااییی بابامو این حرفابعیده بابا
خب حالا حاضر شو بریم
(کیم مین کی دختر خواهر بزرکتر مامانمه یعنی خان خاله دختر خیلی خوشگل مهربون خوش قلب هیکل بسیار دخترونه یعنی خوش اندام باباش وزیر خارجه کره هستش و بابای من دوست بسیار صمیمی هستند مادر من فوت شده متاسفانه(البته تو فیک خدا نکنه))
در عرض دو دقیقه حاضر شدیم اقای پارک دم در وایستاده بود رفتیم سوار شدیم بازم تو راه از این حرف ها می زدیم ولی رمزی
-رسیدیم
رفتیم تو کلاس من مین کی رو به همه معرفی کردم وبعدش هم یه معذفی با حال به دوستای صمیمیم
-سلام لی چوی سو کیونگ کیان و لی مین کی….دوست های صمیمکیه من هستن واین کیم مین کی دختر خاله من در واقع خواهر من هستند
نیومده تمومه کلاس طرفدارش شدن …عجبا دختر نیومده چشش دنباله سهونه نگاهش همش به اونه یدونه به سرش زدم
بچه به خودش اومد
کیم مین کی :چرا این طوری میکنی روانی
-دختر مراقب نگاهت باش
+وا به تو چه
استاد اومد حضور غیاب کرد وقتی به کیم مین کی رسید گفت :عهشاگرد جدید داریم شنیدم دختر خاله لی دائه مینی امیدوارم تو هم مپل لی دائه مین زرنگ باشی
-استاد ایشون از منم زرنگ تر هستند
استاد:عه پس خوش به حالمون شد
……………………………………………………………………………………….
ادامههههههه دارد
خب نظر