از همه متنفرم
بدم میاد
چیزی نیست ارومم کنه
کسی نیست
به گریه های شبونم جواب پس بده
بدنم تو بغل کسی قرار نگرفته
موهام گرمای دست کسیو نچشیده
به این میگن تنهایی یه دختر به نام فاطمه
این روزا حالم بد جوری........
تماشایی شده.
کاش یکی پیدا میشد که وقتی میدید گلوت ابر داره و چشمات بارون ، به جای اینکه بپرسه “چته ؟ چی شده ؟” ؛ بغلت کنه و بگه “گریه کن” …
خیلی سخته هی تظاهر کنی
حالت خوبه....
تنهایی کجایی
به هرکس دل بستم
ترکم کرد
انگار منو تو از هم جدایی نا پذیریم... "
میشه تنهایی بازی کرد
میشه تنهایی خندید
میشه تنهایی سفر کرد
ولی خدایی خیلی سخته تنهایی
تنهایی را تحمل کرد …!
وقتي دلم به درد مياد و کسي نيست به حرفهايم گوش کند،
وقتي تمام غمهاي عالم در دلم نشسته است،
وقتي احساس مي کنم دردمند ترين انسان عالمم... وقتي تمام عزيزانم با من غريبه مي شوند...
و کسي نيست که حرمت اشکهاي نيمه شبم را حفظ کند... وقتي تمام عالم را قفس مي بينم...
بي اختيار از کنار آنهايي که دوسشان دارم.. بي تفاوت مي گذرد...
از خدا خواستم تا دردهایم را از من بگیرد
خدا گفت نه!
رها کردن کار توست ، تو باید از آنها دست بکشی.
از خدا خواستم تا شکیبایی ام بخشد
خدا گفت : نه!
شکیبایی بخشیدنی نیست، به دست آوردنی است.
از خدا خواستم تا خوشی و سعادتم بخشد.
خدا گفت: نه!
من به تو نعمت و برکت دادم. حال با توست که سعادت را به چنگ آوری.
از خدا خواستم تا از رنج هایم بکاهد
خدا گفت: نه!
رنج و سختی، تو را از دنیا دورتر و دورتر، و به من نزدیک تر و نزدیک تر میکند.
از خدا خواستم تا روحم را تعالی بخشد
خدا گفت: نه!
بایسته آن است که تو خود سر برآوری و ببالی، اما من تو را هرس خواهم کرد
تا سودمندتر و پرثمرتر شوی.
من هر چیزی را که به گمانم در زندگی لذت می آفریند،
از خدا خواستم و باز گفت: نه!
من به تو زندگی خواهم داد تا تو خود از هر چیزی لذتی به کف آری.
از خدا خواستم یاری ام دهد تا دیگران را دوست بدارم، همان گونه که آنها مرا دوست دارند
و خدا گفت: آه، سرانجام چیزی خواستی تا من اجابت کنم
روزها رفتند و من دیگر ، خود نمیدانم کدامینم
آن من سرسخت مغرورم یا من مغلوب دیرینم ؟
بگذرم گر از سر پیمان ، میکشد این غم دگر بارم
می نشینم شاید او آید ، عاقبت روزی به دیدارم
(فروغ فرخزاد)